کارنکارن، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

کوچیک خان

قدم به قدم تا دویدن

1391/8/16 18:59
نویسنده : مامان فرناز
963 بازدید
اشتراک گذاری

پسر مهربونم

بعد از تلاشهای خیلی زیادی که برای سینه خیز رفتن انجام دادی (که همه منجر به عقب رفتن و در نهایت عصبانی شدنت می شد) 

بالاخره روز سه شنبه 2 اسفند 1390(7 ماه و یک هفته) برای رسیدن به ماشین زرد کوچولویی که خاله فرنوش برات خریده بود، سینه خیز به جلو رفتی ... و به این ترتیب دست از دنده عقب رفتن برداشتی...

 خوشکل مامانی تلاش های دیدنی زیادی برای حرکت روی دست و پاها داشتی که در نهایت روز 23 اسفند(7 ماه و 28 روز) موفق شدی چهار دست و پا بری...

خیلی زود تلاش برای ایستادن روی زانو هم شروع شد و به دلیل اینکه باید به شدت ازت مراقبت می کردم نتونستم از اون روزها عکس بگیرم ولی خب... استثنا هم هست... مثلاً توی تعطیلات عید یک دفعه من و بابا با این صحنه مواجه شدیم

اووووووووووووووووووووووووووووووووه آکا کارن نیوفتی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

کارن شاه بعد از بیدار شدن از خواب بی سر و صدا روی زانو ایستاده و لم داده روی لبه تخت...

این جوری شد که از اون روز به بعد مجبور شدی کف تخت پارک بخوابی..

 

(21 روز بعد)این عکسم که خب معلومه دیگه...آقا کارن آماده برای رفتن به بیرون مشغول بازی با اسباب بازی مورد علاقه

 

اینم اولین باری که توی این تخت ایستادی ... ببین !!! خودت هم یکم ترسیدی...

قربونت برم یه پاتم مونده عقب دیگه جلوتر از این نتونستی بیاریش...

(2 روز بعد) از اینجا به بعد مامان توی دردسر افتاد چون دیگه جایی نبود که با امنیت کامل بشه واسه چند دقیقه شما رو اونجا گذاشت...

پسر خوشکلم وقتی ده ماهه شد با تسلط بیشتری می ایستاد

و 10 ماه و 15 روزگی شاه کارن من به کمک مبل دو سه قدم به جلو حرکت کرد و گاهی وقت ها هم با یه دست می ایسته...

 

چشمکآقا کارن تنبل می شود !

همه منتظرن مامان جون خاله بی بی عمه می پرسن کارن راه افتاد ماهم می گیم نه...

11 ماه 12 ماه 13 ماه ... آقا کارنی فقط دستشو به دیوار و مبل و میز می گیره ولی جرأت ایستادن و راه رفتن نداره. مامان جون می گه محتاطی. بابایی می گه پسرا تنبلن ... منم که منتظرمخیال باطل

روز موعـــــــــــــــــــــــــــــود:

آقا کارن قصه ما 14 ماهه که شد دست به ریسک بزرگی زد ... ایســـــــــــــــــــــــــــــــــــــتاد بدون کمک

و بالاخره 11 روز بعد یعنی در 14 ماه و 11 روزگی در روز 6 مهر 1391 ساعت 7 بعداز ظهر انتظارها به پایان رسید

از خونه بابابزرگ تازه اومده بودیم خونه ...مامانی منتظر شروع شدن سریال عشق ممنوع بود...

توی آشپزخونه بودم که بابایی یهو گفت: کارن از پیش مبل تا تی وی چند قدم راه رفته

من که ندیدم ولی مامانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی راه رفتنت مبارکتشویق

  10 روز یهو تعداد قدمهات بیشتر شد خونه بابا بزرگ بودیم که از توی اتاق خاله فرنوش تا توی حال خودت تنهایی رفتی و این شروع راه رفتنت بود ...

فردا ظهر دمپایی های خوشگلتو پات کردمو رفتیم توی حیاط تا اولین تجربه راه رفتن خارج از خونه هم به دست بیاری... 10 دقیقه ای راه رفتی درو باز کردم و کمی هم جلوی در توی کوچه راه رفتی ... خیلی خوشت اومده بود ... هاج و واج بودی قربونت برم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد